جدول جو
جدول جو

معنی لاله زرد - جستجوی لغت در جدول جو

لاله زرد
(لَ / لِ یِ زَ)
نوعی از لاله. لالۀ زرین:
شب نور مرا گلزار نار است
تجلی لالۀ زرد بهار است.
حکیم زلالی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
(دخترانه)
زمینی که در آن لاله فراوان روییده است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله رخ
تصویر لاله رخ
(دخترانه)
لاله چهر، آنکه چهره و روی زیبا چون گل لاله دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله رو
تصویر لاله رو
(دخترانه)
لاله چهر، آنکه چهره و صورتی سر و زیبا چون گل لاله دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
جایی که گل لاله فراوان روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاله رخ
تصویر لاله رخ
لاله رخسار، لاله روی، معشوقی که گونه های سرخ به رنگ گل لاله دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شله زرد
تصویر شله زرد
خوراکی که از برنج، آب، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود. بیشتر به صورت نذری و در ایام سوگواری (عاشورا، اربعین و بیست و هشتم صفر) می پزند و میان مردم بخش می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاره زرد
تصویر پاره زرد
زردپاره، پارچۀ زرد رنگی که یهودیان برای امتیاز از مسلمانان و بازشناخته شدن، بر روی شانۀ لباس خود می دوخته اند، جهودانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لاله سرخ
تصویر لاله سرخ
شقایق، گیاهی شبیه خشخاش با برگ های بریده و گل های سرخ که در انتهای گلبرگ های آن لکۀ سیاهی وجود دارد، شقایق النّعمان، الاله، لالۀ حمرا، شقایق نعمان، آذرگون، آلاله، آذریون، لالۀ نعمانی، لاله
فرهنگ فارسی عمید
(لَ / لِ رُ)
از صفت نیکوان. صاحب گونه های سرخ و لاله مانند. نیکوروی:
بدین لاله رخ گفته بد در نهفت
که شاه گرانمایه گیری به جفت.
فردوسی.
نگه کردموبد شبستان شاه
یکی لاله رخ بود تابان چو ماه.
فردوسی.
از آن دو ستاره یکی چنگ زن
دگر لاله رخ چون سهیل یمن.
فردوسی.
چو هنگامۀ زادن آمد پدید
یکی دختر آمد ز ماه آفرید
مر آن لاله رخ را ز سر تا به پای
تو گفتی مگرایرج استی بجای.
فردوسی.
بنفشه زلفاگرد بنفشه زار مگرد
مگرد لاله رخا گرد لالۀ رنگین.
فرخی.
هر زمان جوری کند بر من بنو معشوق من
راضیم راضی به هرچ آن لاله رخ با ما کند.
منوچهری.
بدش دختری لاله رخ کز پری
ربودی دل از کشی و دلبری.
اسدی (گرشاسب نامه ص 615 نسخۀ خطی مؤلف).
گر باده خوری تو با خردمندان خور
یا باصنمی لاله رخ و خندان خور.
خیام.
با روی تو به لاله و ما هم نیاز نیست
زانم چنین که لاله رخ و ماه منظری.
ادیب صابر.
به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که هرگز به عقل باز آید.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
دارای روئی چون لاله. لاله رخ
لغت نامه دهخدا
(شُلْ لَ / لِ زَ)
آشی ازبرنج، شکر، زعفران و روغن. (یادداشت مؤلف). نوعی غذا. طرز تهیۀ آن چنین است: (مواد لازم: برنج مثلاً یک کیلو، روغن 250 گرم، شکر یک کیلو، مغز بادام 200 گرم، زعفران 5 گرم و گلاب). برنج را در آب جوشانند و روغن در آن ریزند، سپس شکر را آب کرده با زعفران بدان افزایند. آنگاه مغز بادام را خیس کرده خلال نموده با گلاب در آن میریزند و پس از یک جوش برمیدارند و روی شله زرد دارچین ساییده می پاشند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش خوسف شهرستان بیرجند که در 56 هزارگزی شمال باختری خوسف و 24 هزارگزی شمال خور واقع شده. جلگه و گرمسیر است و 55 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت، مکاری، هیزم فروشی و مالداری است وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لو لَ جِ)
مالک، پسر یوثام پادشاه یازدهمین یهودا بود که در 20 سالگی و یا 25 سالگی بتخت جلوس و از سال 741 تا 725 قبل از میلاد سلطنت کرد و در پرستش اصنام و نکوهش خدا معروف و بسیاری از نبوتهای اشعیا درباره او گفته شده. او فرزندان خود را برای بتها از آتش گذرانید و بتهای سریانی را به اورشلیم داخل کرد و وضع هیکل را بر وفق وضع سریانیان تغییر داد. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ بَ)
برگ لاله:
رویش میان حلۀ سبز اندرون پدید
چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید.
عماره.
زلف تو از مشک ناب چنبر چنبر
روی تو از لاله برگ خرمن خرمن.
فرخی.
، مجازاً روی:
چنان ننگش آمد ز کار هجیر
که شد لاله برگش بکردار خیر.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
از نواحی لارجان مازندران. و بدانجا ابوجعفر حسن بن ابوالحسین بدست ماکان کاکی کشته شد. (حبیب السیر ج 1 ص 345)
نام دیگر ’نورود’ و آن رودی است میان رشت و لاهیجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 16)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
جای روئیدن لالۀ بسیار. لالستان. لاله ستان:
ز بازان هوا همچو ابر بهار
ز خون تذروان زمین لاله زار.
فردوسی.
ز بس خون که شد ریخته بر زمین
یکی لاله زاری شد آن دشت کین.
فردوسی.
چه قدش، چه پیراسته زاد سروی
چه رویش، چه آراسته لاله زاری.
فرخی (دیوان چ سجادی ص 373).
از کوه تا به کوه بنفشه است و شنبلید
از پشته تابه پشته سمنزار و لاله زار.
فرخی.
از درون رشته تا کهپایه های کرژوان
سبزه از سبزه نبرد لاله زار از لاله زار.
فرخی.
ابر دیبادوز دیبا دوزد اندر بوستان
باد عنبرسوز عنبر سوزد اندر لاله زار.
منوچهری.
لاله زاری خوش شکفته پیش برگ یاسمن
چون دهان بسّدین در گوش سیمین گفته راز.
منوچهری.
کسی را که فردا بگیرند زارش
چگونه کند شادمان لاله زارش.
ناصرخسرو.
در هر دشتی که لاله زاری بوده ست
آن لاله ز خون شهریاری بوده ست.
خیام.
از خاک و خار و خاره به اردی بهشت ماه
روید بنفشه زار و سمن زار و لاله زار.
سوزنی.
زدوده تیغ گهردار رنگ داده به خون
بنفشه زار و سمن زار و لاله زار تو باد.
سوزنی.
مرگ شود بلعجب تیغ شود گندنا
کوس شود عندلیب خاک شود لاله زار.
خاقانی.
از رزمه رزمه اطلس و از کیسه کیسه سیم
دستم سمن ستان و برم لاله زار کرد.
خاقانی.
عرصۀ روزگار از خون کشتگان لاله زار شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 66).
ز روی او که بد خرم بهاری
شد آن آتشکده چون لاله زاری.
نظامی.
قصه گویم از صبا مشتاق وار
چون صبا آمد به سوی لاله زار.
مولوی.
ای بی رخ تو چو لاله زارم دیده
گرینده چو ابر نوبهارم دیده.
سعدی.
دی بوستان خرم و صحرا و لاله زار
وز بانگ مرغ در چمن افتاده غلغلی...
سعدی.
ای خرّم از فروغ رخت لاله زار عمر
باز آ که ریخت بی گل رویت بهار عمر.
حافظ.
شب صحبت غنیمت دان و داد خوشدلی بستان
که مهتابی دل افروزست و طرف لاله زاری خوش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ یِزَرْ ری)
لالۀ زرد. نوعی از لاله. رجوع به لاله شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ سَ)
خواجه سرا و آن غلامی باشد که شرم وی بریده باشند. (از برهان). لالا سرا. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ زَ)
دهی است از دهستان نیگنان بخش بشرویۀ شهرستان فردوس. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
دهی از دهستان طبس مسینا، بخش درمیان، شهرستان بیرجند، واقع در 89 هزارگزی جنوب خاوری درمیان و 15 هزارگزی شمال خاوری درح دارای 61 تن سکنه محصول آنجا غلات و شلغم و چغندر. شغل اهالی زراعت و آب آن از قنات وراه آنجا مالرو است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شله زرد
تصویر شله زرد
نوعی غذا طرز تهیه آن چنین است: (مواد لازم: برنج مثلا یک کیلو روغن 250 گرم شکر یک کیلو مغز بادام 200 گرم زعفران 5 گرم گلاب) برنج را در آب جوشانند و روغن در آن ریزند. سپس شکر را آب کرده با زعفران بدان افزایند. آن گاه مغز بادم را خیس کرده خلال نموده با گلاب در آن می ریزند و پس از یک جوش بر می دارند و روی شله زرد دارچین ساییده می پاشند
فرهنگ لغت هوشیار
دارای چهره سرخ و لطیف چو لاله خوبروی: هرزمان جوری کند بر من بنو معشوق من راضیم راضی بهرچ آن لاله رخ باماکند. (منوچهری. د. چا. 25: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
برگ لاله: رویش میان حله سبزاندرون پدید چون لاله برگ تازه شکفته میان خوید. (عماره لغ)، چهره روی: چنان ننگش آمد ز کار هجیر که شد لاله برگش بکردار خیر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی که در آن لاله بسیار کاشته باشند لاله ستان: عرصه روزگار از خون کشتگان لاله زارشد. جای روئیدن، لاله بسیار، لالستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاله سرا
تصویر لاله سرا
غلامی که شرم وی را بریده باشند خواجه سرا خصی
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه زردی که یهودیان درقدیم برای امتیاز از مسلمانان بجامه خود میدوخته اند زرد پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاله زار
تصویر لاله زار
زمینی که در آن لاله بسیار روییده است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شله زرد
تصویر شله زرد
((~. زَ))
نوعی غذای ایرانی به صورت شله ای که با برنج، شکر، گلاب و زعفران تهیه می شود و آن را با خلال پسته و بادام و دارچین تزیین می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاله سرا
تصویر لاله سرا
((~. سَ))
غلامی که شرم وی را بریده باشند، خواجه سرا، خصی
فرهنگ فارسی معین
باغ، چمنزار، گلزار، گلستان، گلشن
فرهنگ واژه مترادف متضاد